پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نی نی خوشگله

شیرین کاری های پارسا

دیروز روز خوبی برای پارسا نبود صبح داشت مثل همیشه از پله راهرو می رفت تو اتاق که یهو با دهن خورد زمین الهی بمیرم کلی گریه کرد اخه با صورت خورد زمین شب هم در حال انجام همین کار دوباره سرش خورد زمین  و دوباره گریه خیلی شیطون شده با این که در هر دو زمان من کنارش بودم و حالا شیرین کاری هاش که خیلی زیاده همه کاراش شیرین کاری یه پارسا جدیداً سعی می کنه کارهای ما رو تقلید کنه حرفها صداها و حرکات حتی مامان که براش لالایی می خونه تا بخوابه اون رو تکرار می کنه و همش پشت پرده دالی بازی می کنه اتل متل توتوله و جوجوپر رو هم خیلی دوست دارهو و تکرار می کنه  البته به زبون خودش فدای پسرم بشم دیگه روز بد نداشته باشه مامان خیلی براش زحمت می کشه ما که نمی تونیم ...
27 13

ورود به ده ماهگی گل پسری

امروز ۲۹ دی ماه ۱۳۸۸ نه ماهگی پارسا تمام شده و وارد ۱۰ ماهگی می شود ده ماهگیت مبارک گل پسرم   ادای کارهای همه را در می آره مامانش رو بغل می کنه و بوس می کنه دالی بازی رو یاد گرفته در چهار دست و پا رفتن مهارت پيدا مي كند.بعضی جاها می پره می خواد راه بره وقتی می گیم دست بده به همه دست می ده با گرفتن دستش به لوازم و يا ديوار راه مي رود.اشياء ريز را با شست و انگشت اشاره اش بر مي دارد. كلمات مامان و بابا را خطاب به والدين به درستي استفاده مي كند. معني "نه" را مي فهمد.  سعي مي كند با ايما واشاره منظور خود را بفهماند.مي تواند از ليوان اب بخورد.  بدون كمك براي چند لحظه مي ايستد. مي تواند چيزها را از داخل يك ظرف يا سبد پر و خالي كند. ...
29 13

بهمن هم از راه رسید

بهمن هم از راه رسید و فقط یک ماه دیگه مونده خیلی دوست دارم زودتر عید بشه و ۲۹ فروردین چون پارسا یک سالش تموم می شه دیگه خدا بخواد مردی برای خودش می شه فکر می کنم راه بیفته من بهتر بتونم به کارام برسم الان که تو خونه باهم هستیم همش باید پیشش باشم و به هیچ کاری نمی رسم دیروز با هم رفتیم خونه خاله سمیه مامانی و بابایی هم اومدند پارسا کلی با ایناز و مسیحا بازی کرد و کلی بهش خوش گذشت آنقدر خسته بود که صبح دوست نداشت بیدار بشه خلاصه تو خواب و بیداری کمی شیر خورد و من هم اومدم سر کار ...
4 13

یکی از شعرهای بچگی با کمی تفاوت

چشم، چشم، دو ابرو، نگاه من به هرسو  پس چرا نیستی پیشم، نگاه خیس تو کو   گوش گوش دوتا گوش، دودست بازیه آغوش   بیا بگیر قلبمو، یادم تو را فراموش           چوب، چوب، یه گردن، جایی نری تو بی من   دق میکنم میمیرم، اگه دور بشی از من     ...
5 13

مهمانی به مناسبت متاهل شدن دایی رضا

دیشب بالاخره وقت شد تا زندایی سپیده و دایی رضا رو پا گشا کنیم البته با خانواده ها که خدا رو شکر خوب بود ولی پارسا هم بد خواب شده بود و هم اینکه از شلوغی بدش می یاد دائم موهای خودش رو می کشید تا ساعت ۱۲ که خوابید و صبح سرحال از خواب بیدار شد و با هم اومدیم خونه مامانی دایی رضا و زندایی سپیده ما شما رو خیلی دوست داریم امیدواریم بهترین زندگی رو سالها در کنار هم داشته باشید ...
8 13

تعطیلات آخر هفته

این منم آقا پارسای گل تعطیلات این هفته خیلی خوش گذشت جمعه صبح به همراه مامانی بابایی (مامان و بابای مامان) و دایی ها و زندایی سپیده رفتیم باغ پدری بابایی خیلی خوب بود من تو درست کردن کبابها به عنوان ناظر بودم ولی خروس ها با هم دعوا کردند و من زدم زیر گریه آخه صداشون خیلی بد بود منم روحیم لطیفه ناراحت می شم مامان من رو برد خونه پیش مامانی بابا رضا هم به همراه بقیه مشغول اسب سواری و تیراندازی بود زیاد یاد من نبود خلاصه بعد از نهار من گریه کردم و اونا مجبور شدند زود برگردند شب هم رفتیم خونه بابا و مامان بابا رضا سر زدیم که دوست بابا رضا زنگ زد و می خواستند بیان خونه ما ما هم زود رفتیم و شام درست کردیم شنبه هم اول رفتم پیش ایناز و مسیحا و بع...
11 13